ای حجت کردگـــــار مهدی
ای خاتم هشت و چار مهدی
تنها نه منـــــــم اسیر عشقت
عـــالم به غمت دچار مهدی
تا کی زبرای دیدنـــــــت من
آواره هر دیــــــــــار مهدی
مسرورم از اینکه با نگاهت
کردی تو مرا شکـار مهدی
یاد تو بود فروغ جــــــــانم
در خلوت شـــام تار مهدی
بر چوبه عشق تــــار باشد
نام تو مرا شعـــــار مهدی
بیــــــچاره دل شکسته من
دارد زتو انتظــــار مهدی
تا از سر لطف پـا گذاری
بر دیده اشکبــــــار مهدی
با این دل بیــقرار و زارم
بگذار شبی قـرار مهدی
با بنده روسیـــاه عاصــی
یک لحظه بیا کنار مهدی
با نـــاله زار منتظر گفت
دستی به دلـم گذار مهدی
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمیتوان گفت الا به غمگساران